سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ثمره حکمت، رستگاری است . [امام علی علیه السلام]

پسر عمه ام احسان از کوچیکی که پدر و مادرشو از دست داد با ما زندگی می کنه الان 26 سالشه خیلی امروزیه اون قدر که اون به سر و وضعش میرسه من که یک دختر هستم نمیرسم زمانی که می خواد بره بیرون چهار پنج ساعت فقط دررو درست کردن موهاشه کارای دیگه اش بمونه از خیابان که برمی گرده هزار تا خاطره واسه تعریف داره همیشه حرفش رو با این شروع می کنه عمه نبودی ببینی، بعد با حسرت میگه خدا واقعا خوش سلیقه است چه دخترایی ، همشون شیک و پیک کردن اومدن خیابون تا من اون ها رو تماشا کنم چقدر کیف کردم فاگه ببینی موها مش کرده ،ابروها تیغ زده ،لبا قلوه ای مانتو تنگ شلوارا بابا دیگه کی شلوار می پوشه ساپورتا نازک ، عمه دارم از حرص میمیرم کاشکی منم دختر بودم     ولی با این وجو هفته پیش اومد خواستگاری من منی که چادری و با حجاب و بر خلاف نظر من بابام منو براش عقد کرد هر چی گفتم بابا منو و اون زمین تا آسمون با هم فرق داریم فایده ای نداشت گفت بچه سالم نعمت است و مفت از دست نمیدمش کوتاه اومدم راستش از احسان خیلی خوشم میومد ولی میدونستم زیاد سلیقه اش با من جور نیست نه این که من از این جور گشتمن بدم بیاد راستش نمیتونستم از عکس العمل مامان و بابامو پیش بینی کنم برای همین هیچ وقت تلاش نمی کردم متفاوت باشم ولی روز دوم نامزدیمون گفتم حالا که عقد کردیم حداقل بذار این احسان بیچاره که فکر میکردم تو رو دربایستی کردنشو نخوره و یه کم براش متنوع باشم برا همین اومدم یه سر رفتم آرایشگاه و خودم رو مثل اونایی که ازشون تعریف میکرد درآوردم   بعد از اونجا زنگ زدم که بیاد دنبالم اونم از خدا خواسته اومد ولی 2 دقیقه تمام وایساده بود و بر و بر منو نگاه می کرد اصلا نمی شناخت ، سلام کردم ولی جواب نداشت تو کوچه بالا و پایین می رفت بعد انگار چیزی یادش اومده باشه با لحنی گرفته گفت الهام زن دایی ازت خواسته اینکار رو کنی گفتم نه پس چرا؟     تو حرفش پریدم و با ذوق گفتم فقط به خاطر تو مگه همیشه این مدلی دوست نداشتی مگه هر روز نمیری تو خیابون تا اون ها رو تماشا کنی مگنه نمی گفتی احسنت بر خدا با اون سلیقه دختر آفریدنش خوب ببین من هم الان این شکلی هستم خدا رو شکر کن دیگه و ازم تعریف کن زود باش ولی اون در حالی که سعی می کرد اخلاقش تند نشه گفت یه خواهش کنم انجام میدی گفتم: پرسیدن نداره معلومه گفت یه کاری کن الان از این ریخت و قیافه دریای بعد بیا بریم صحبت کنیم چشمام پر اشک شد بی جواب برگشتم تو آرایشگاه و جلوی اون همه آدم با شرمندگی صورتم و شستم و با یه صورت معمولی با چادر بیرون اومدم احسان سرش رو پایین انداخته بود منو که دید یک لبخند زد و ازم خواست باهاش برم ،رفتیم پاساژ فکر کردم میخواد برام خرید کنه تا از دلم دربیاره، کنار هر مغازه ای که وایمیستادیم احسان می پرسید می خوای بریم تو چیزی بخریم گفتم نه فقط می خوام نگاه کنم شاید فکر می کردم با نگاه کردن به اون جنس ها غرور خرد شده ام ترمیم می شود تا این که رسیدیم به کفش فروشی   مجبور کرد بریم تو تا یکی رو انتخاب کنم اما قبول نمی کردم انگار از دلم رفته بود تمام محبت هاش و تمام مهربونی هاش برام بی معنی بود حوصله اش رو نداشتم و به زور با هاش هم قدم میشدم خودش هم فهمیده بود ولی به روش نمی آورد.خیره شده بود به یک کفش که پاشنش 20 سانت بود و خیلی خوشکل و تو دل برو بود داشتم با خودم فکر می کردم عمرا اگر بتونم اون کفش رو بپوشم نگاه منو که به اون کفش بود دید گفت اینو می خوای گفتم نه قسمم داد گفتم نه به خدا ولی تو داشتی بهش نگاه می کردی گفتم آره خیلی خوشکله ولی به من نمیاد و نمی تونم باهاش تو خیابون راه برم مدرسه هم نمیشه باهاش رفت ولی خیلی خوشکله عصبانی شدم و گفتم آره ولی از پشت شیشه هر چیزی که خوشکله من نباید اون رو بخرم به درد من نمی خورهفکر کردم الان که عصبانی بشه و من رو تنها بذاره ولی خیلی آروم پرسید پس چه جور کفشی می خوای؟ دیدم نمی شه از زیرش در رفت و از رو دلسوزی در حالی که سعی می کردم لحنم کمی آرومتر باشه گفتم : یه کفش راحت و شیک که بتونم باهاش همه جا برم فقط برای یه جای خاص نباشه مثلامهمونی که مخصوص یک شب خاص باشه یا به جای مخصوص پاموهم نزنه  خندید و خنده اش بهم برخورد با اخم گفتم حرف خنده داری زدم؟ گفت: نه ولی منم همینطور گفتم چی؟ تو هم کفش می خوای گفت نه یک دقیقه صبر کن اول کفش رو بخریم بعد صحبت کنیم بعد از چند تا انتخاب یک کفش اسپورت و راحت انتخاب کردم و در حالی که از مغازه بیرون می اومدم گفت: منم چنین زنی می خوام یه زن اسپورت می خوام دختری که من می خوام همین طوری باشه یعنی بتونم با هاش بدون نگرانی همه جا برم ، نمی خوام فقط مخصوص یک جا باشه ، یا خیابان یا خونه یا مجلسای آنچنانی میخوام پامو نزنه اندازه ام باشه می خوام برای تمام عمرم باشه نه یکی و دو روز؟  گفت تیپو و آرایش مخصوص دخترای خیابانی بود تو راست میگی من میام خیابون تا اون ها رو تماشا کنم ولی از هیچ کدوم نخواستم که تا آخر عمر باهام باشن اون کفش پاشنه بلنده خوشکل بود درست مثل دخترای خیابونی با اون آرایشاشون ولی تو اون رو نخریدی به جاش یه کفش معقول تر رو انتخاب کردی و خریدی مثل من که تو رو انتخاب کردم یه دختر پاک و نجیب که دلش پی هیچکس نیست اون مدل دخترا پای منو میزنن خوشگلن ولی برا تماشا کردن من یک زن اسپورت می خوام که همه جا بتونم باهاش برم.